mouse code

کد ماوس

سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هنگام فتنه چون شتر دو ساله باش نه پشتى تا سوارش شوند و نه پستانى تا شیرش دوشند چنان زى که در تو طمع نبندند . [نهج البلاغه]
 
سه شنبه 89 خرداد 25 , ساعت 11:26 عصر

سلام

وقتی همه جا را برای چیزی که نمیدانی چیست بگردی و در انتها نیابی آن چیز ناشدنی را ، این سوال فکر و ذهن و روحت را نیش میزند که چرا ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

واقعا چرا ؟
پ.ن : کاش من هم توان تغییر فلسفه زندگیم را داشتم ...


پنج شنبه 89 خرداد 6 , ساعت 11:40 صبح

سلام

وقتی مجنون می خواست برای لیلی کلمات عاشقانه بگوید حتما می گفت اگر تو بیایی من سر به راهت می دهم

اگر تو  ... من

اگر تو  ... من

تو می دانی من از هزاران مجنون سرگشته در بیابان می توانم عاشقانه تر  بنوسم و هزاران بار بیشتر اگر تو  ... من ، بنویسم

می دانی اگر اراده کنم آنقدر ادبی می نویسم تا ... ولی نمی نویسم ... چون من از تو می ترسم ... می ترسم در بین این همه عاشقانه  که می خوانی حالت بد شود و ... می ترسم من را محکوم کنی به عاشقانه گفتن بی عشق ... من به هزار و یک دلیل از تو می ترسم و برای همین نمی نویسم ...

ولی وقتی می گویم دوستت دارم دوستم داشته باش

مگر نه اینکه حتی بین 4 عشق هم باید عدالت را رعایت کنی ؟

اگر عادلی امشب نوبت من است ...

شاید همین یک شب برای مردن من کافی باشد ، به امتحانش می ارزد .


چهارشنبه 89 خرداد 5 , ساعت 1:53 عصر

سلام

اگر بدانم با همه دردهایم می خندی دردمندی را دوست میدارم ...

اگر ... هزاران اگر و ... می توانم برایت بگویم وبنویسم ولی نمی گویم ...می دانی همه این وقتها که نیستم یا تو رفته ای به چه چیز فکر می کنم ؟ که ...

چه کنم که قدم همینقدر است و تو هرگز این قد را دوست نداری

چه کنم که بیشتر نیستم وتو بیشتر می خواهی ... نگو نه که می دانم همین است

وقتی همه ایی که برایت هستند به اندازه عشقت نه به همان اندازه ولی کمی کمتر از اندازه عشقت دوستت دارند نمی توانی ...

به تو حق میدهم به اندازه همه حقهایی که هستی ولی نخواستن من به چه کاریت می آید ؟وقتی می گویم دوستت دارم دوستم داشته باش چرا دوستم نداری ؟

چراهای من از حلقم آویزانم کرده من تاب می خورم بر تارک نخواستن تو من تازیانه دوری تو را می خورم من ...

چرا یک شب نوبت من نمی شود اگر باید عدل را برای همه رعایت کنی ؟

 


دوشنبه 89 اردیبهشت 20 , ساعت 10:52 عصر

سلام

تو می دونی من دارم دیونه می شم ؟


دارم به ته ته اش می رسم ؟

 

تو می دونی من خسته شدم ؟

پ. ن : به خدا خسته شدم

         نمایشگاه کتاب هم نرفتم

        دلم می خواست با یکی برم

          نشد

           نمی دونم چرا هیچ وقت نوبت من نمی شه


دوشنبه 89 اردیبهشت 6 , ساعت 11:9 صبح

سلام

گاهی میام ، نه که گاهی نمیام من که همیشه بعضی وقتها هستم ولی اون وقتها که بلند می شم دستمو به زانوم می گیرم ومیام

می شینم روبروت ودلم می خواد زل بزنم تو چشمات و بگم بگم وبگم و تو هم روتو اون ور کنی و خودتو بزنی  به نشیدن اونقدر نشنوی  که من تو دلم داد بزنم ، تو چطوری می فهمی و یهو روتو برمی گردونی ویه اخم می کنی که مگه من کرم و نمی شنوم ومن سرمو بندازم پایین و زیر لب بگم من که تو دلم داد زدم واخم کنی وبگی یعنی خانم خانما من نمی دونم تو کیا تو دلت داد می زنی ؟و من شرمنده بشم و دیگه هیچی نگم ... یعنی اصلا تو دلت می خواد من هیچ نگم ، می دونم منم برای همینه که هیچوقت هیچی نمی گم واین هیچ شده یه عقده بزرگ تو دلم که چرا منی که هیچی نمی گم تو همشو وقتی می شنوی که نمی شنوی ...

راستش من اصلا معنی عشقو نمی فهمم اینا رو هم که دارم می گم نمی دونم اسمش چیه ولی خیلی بزرگه اونقدر که من دیگه نمی تونم تحملش کنم ، بهت گفتم مگه نه ؟ و تو فکر کردی شوخی می کنم ، کجای این شکل من شبیه کسایی هست که شوخی می کنن ؟ همیشه حرفهای منو شوخی گرفتی اصلا همیشه منو شوخی گرفتی ،‏نگو نه که من لااقل تو این کار استادم ... ولی قشنگه اسباب شوخی تو شدن هم قشنگه ... اینطوری نگاه نکن من شدم وسیله خنده وشوخی تو که یه وقتها هم دلت برام می سوزه و من مرده اون نگاهم که وقتی سرم پایینه بهم میندازی و گردنمو ذوب می کنه ... همه این دل دل کردنها رو تحمل می کنم برای همون نگاهی که از سر دلسوزی بهم می کنی ... ما بهش می گیم مازوخیسم ...


<      1   2   3   4   5      >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ