mouse code

کد ماوس

سفارش تبلیغ
صبا ویژن
زبان خردمند در پس دل اوست ، و دل نادان پس زبان او . [ و این از معنیهاى شگفت و شریف است و مقصود امام ( ع ) این است که : خردمند زبان خود را رها نکند تا که با دل خویش مشورت کند و با اندیشه خود رأى زند ، و نادان را آنچه بر زبان آید و گفته‏اى که بدان دهان گشاید ، بر اندیشیدن و رأى درست را بیرون کشیدن سبقت گیرد . پس چنان است که گویى زبان خردمند پیرو دل اوست و دل نادان پیرو زبان او . ] [نهج البلاغه]
 
پنج شنبه 89 تیر 10 , ساعت 11:25 عصر

سلام

ت ت ت

ک ک ک ک

ر ر ر ر ر

ا ا ا ا ا ا

ر ر ر ر ر ر

پ. ن : از واژه بالا بیزارم ولی سایه همیشگی زندگی من شده ...


سه شنبه 89 خرداد 25 , ساعت 11:26 عصر

سلام

وقتی همه جا را برای چیزی که نمیدانی چیست بگردی و در انتها نیابی آن چیز ناشدنی را ، این سوال فکر و ذهن و روحت را نیش میزند که چرا ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

واقعا چرا ؟
پ.ن : کاش من هم توان تغییر فلسفه زندگیم را داشتم ...


پنج شنبه 89 خرداد 6 , ساعت 11:40 صبح

سلام

وقتی مجنون می خواست برای لیلی کلمات عاشقانه بگوید حتما می گفت اگر تو بیایی من سر به راهت می دهم

اگر تو  ... من

اگر تو  ... من

تو می دانی من از هزاران مجنون سرگشته در بیابان می توانم عاشقانه تر  بنوسم و هزاران بار بیشتر اگر تو  ... من ، بنویسم

می دانی اگر اراده کنم آنقدر ادبی می نویسم تا ... ولی نمی نویسم ... چون من از تو می ترسم ... می ترسم در بین این همه عاشقانه  که می خوانی حالت بد شود و ... می ترسم من را محکوم کنی به عاشقانه گفتن بی عشق ... من به هزار و یک دلیل از تو می ترسم و برای همین نمی نویسم ...

ولی وقتی می گویم دوستت دارم دوستم داشته باش

مگر نه اینکه حتی بین 4 عشق هم باید عدالت را رعایت کنی ؟

اگر عادلی امشب نوبت من است ...

شاید همین یک شب برای مردن من کافی باشد ، به امتحانش می ارزد .


چهارشنبه 89 خرداد 5 , ساعت 1:53 عصر

سلام

اگر بدانم با همه دردهایم می خندی دردمندی را دوست میدارم ...

اگر ... هزاران اگر و ... می توانم برایت بگویم وبنویسم ولی نمی گویم ...می دانی همه این وقتها که نیستم یا تو رفته ای به چه چیز فکر می کنم ؟ که ...

چه کنم که قدم همینقدر است و تو هرگز این قد را دوست نداری

چه کنم که بیشتر نیستم وتو بیشتر می خواهی ... نگو نه که می دانم همین است

وقتی همه ایی که برایت هستند به اندازه عشقت نه به همان اندازه ولی کمی کمتر از اندازه عشقت دوستت دارند نمی توانی ...

به تو حق میدهم به اندازه همه حقهایی که هستی ولی نخواستن من به چه کاریت می آید ؟وقتی می گویم دوستت دارم دوستم داشته باش چرا دوستم نداری ؟

چراهای من از حلقم آویزانم کرده من تاب می خورم بر تارک نخواستن تو من تازیانه دوری تو را می خورم من ...

چرا یک شب نوبت من نمی شود اگر باید عدل را برای همه رعایت کنی ؟

 


دوشنبه 89 اردیبهشت 20 , ساعت 10:52 عصر

سلام

تو می دونی من دارم دیونه می شم ؟


دارم به ته ته اش می رسم ؟

 

تو می دونی من خسته شدم ؟

پ. ن : به خدا خسته شدم

         نمایشگاه کتاب هم نرفتم

        دلم می خواست با یکی برم

          نشد

           نمی دونم چرا هیچ وقت نوبت من نمی شه


<   <<   6   7   8   9   10   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ