سلام
یک لحظه های ناب هست ... چند بار این را نوشتم یادم نیست ولی هست ...
یک لحظه های نابی که برای چشم بستن و رفتن و آرام شدن می توان با آنها وضو گرفت و تا عرش بالا رفت ، لحظه هایی که همه عمر در پی درک آن هستم ... اینقدر زیبا است و بکر که مبسط می کند ادم را ... خیلی وقتها به این لحظه ها سوگند می خورم ... چقدر زیبا است ... دوستشان دارم ... حتی اگر به انها سوگند هم نخورم
حس شیرینی دارد وقتی به یاد می آورمشان ... خدا را در ان لحظه ها می شود به وضوح دید ، لحظه ای که انسان به نهایت مضطر می شود
لحظه ای که زکریا (ع) در محراب عبادت از خداوند خواست فرزندی به او عطا کند
لحظه ای که قوم لوط به درب خانه او آمدند به طمع میهمانانش و او ...
لحظه ای که مریم را درد فرا گرفت و تنها ،آرزوی مرگ کرد
لحظه ای که مادر موسی (ع)به اجبار فرزند در رود رها کرد (اینو خیلی دوست دارم )
لحظه ای که موسی بعد از آب دادن به گوسفندان شعیب خسته وتنها زیر درخت نشست
و خدا در این لحظه های ناب ...
لیست کل یادداشت های این وبلاگ