سلام
دلم
مغزم
روحم
دستم
...
سنگ شده یک سنگ صاف و مرمرین
شاید زمرّد
سلام
شاید این را قبل هم نوشته باشم ...
اصلا نمی توانم با مفهوم مرگ کنار بیایم ... شاید ضعف ایمانم باشد ... یا ضعف ایمان علت دومی وجود ندارد ...
نمی دانم چرا در هوای به این سردی اینقدر آدم می میرد ...
پ.ن: ادبیات بر عکس چیزی که فکر می کردم رشته سختی است ... من نفهمیدم طراحان سوال این همه شعر شبیه را از کجا در می آورند برای شکنجه ...
و دلم برای کسی تنگ است که ... مطمئن باش تو نیستی
سلام
فاجعه زمانی اتفاق می افته که این همه در وبلاگ هات ننویسی و کسی نپرسه کجایی ؟ مرده ایی یا زنده ؟
معرفت آدمها آب رفته ...
سلام
دل که سر ناسازگاری بذاره دیگه گذاشته ...
تا حالا دلمو اینقدر حرف گوش نکن ندیده بودم ... ساز خودشو میزنه ... برای همین همه اعضا متفق القول دارن اعتراض می کنن چون اثر مستقیم گذاشته روی عقلانیت همه اعضا و جوارح ... از پسش برنمیام ... حالا می فهمم اولیا که میان پیشم می گن از پس بچه امون بر نمیام یعنی چی ... بیچاره ها راست می گن ... ما هم که عمیقا با تنبیه مخالفیم و باید یه جورایی با کلمه های محبت آمیز خرش کنیم ... فهمیده می خوام خرش کنم بدتر می کنه ...
پ. ن : خدا کنه زودتر آروم بشه ...
سلام
روز تولد هر آدمی یه روز خاص هست ...
من آدم خوشبختی هستم که عده زیادی روز تولد منو یادشون هست و ...
تولدم مبارک
پ.ن : آدم خود شیفته ایی نیستم ولی روز تولدم رو خیلی خیلی خیلی دوست دارم ...
لیست کل یادداشت های این وبلاگ