سلام
امروز تمام نوشته های وبلاگ لیلی بی مجنونم را دوباره از سر خواندم ... چقدر خاطره ها ... با هر پست دقیقا حال نوشتنش به سراغم می آمد هر پستی که مخاطب داشت دوباره با مخاطبش صحبت شد... این وبلاگ علاوه بر مخاطب عام 5 مخاطب خاص داشت که برخی از پست ها به آنها مربوط می شد ...
1- خدای من ...
2- نویسنده وبلاگ صراحی
3-- کیمیا
4- ... نام کودک من ( شاعر معاصر )البته چون من اگر یک روز صاحب فرزند شدم می خواهم نام این شاعر را روی او بگذارم به این نام می خوانمش ... نام کودک من است
5- عشق ملکوتی
از بین اینها با خدا 4 نفر آدرس را دارند و نمی دانم می خوانند یا نه ... ولی هر کدام خاطرات زیبایی در زندگی من هستند
بعد از مرور به این نتیجه رسیدم که کوتاه نوشتن چیز خیلی خوبی است به خصوص برای وبلاگ
استفاده از اشاره ها به جای گفتن مبسوط که عاقلان را تنها یک اشارت کافی است
و اینکه نوشتن همیشه خوب است حتی برای مرور
پ.ن : از نوشته های خودم خیلی خوشم اومد ... من نویسنده معروفی خواهم شد .
سلام
اندازه آدمها بستگی به طول ضربدر عرض تقسیم بر حجم دارد... بعضی از آدمها با هیچ چیزی قابل اندازه گیری نیستند و این اصلا صفت خوبی نیست برعکس آنچه که خودشان فکر می کنند ... آدم باید شناسنامه شخصیتی داشته باشد تا آدمها در ارتباط با آنها گم نشوند ... این شناسنامه یک عکس لازم دارد در عادی ترین صورت ممکن ... و یک تاریخ شناختن و اصل و نصب که شناخته شوند ... در صفحات بعد این شناسنامه با توجه به شخصیت ثبت شده نام آدمهایی که برای انسان مهم هستند ... که هیچ خودکاری توان خط زدن اسمها را نداشته باشد ... اگر این صفحات خالی باشد و آدمها به فراخور زمان و مکان به زندگی آدم وارد و سپس خارج شوند و هیچ اثری نداشته باشند باید در ثبت شناسنامه این انسان تعلل کرد ... این اسامی نباید مثل دوستان دوره ابتدایی زیاد باشد ، باید به اندازه ایی باشد که اگر نیمه شبی نیاز به تماس با کسی بود 5 نفر فوری به ذهن بیاید ...
پ.ن : اتفاقا دقیقا منظورم خود تو هستی ...
سلام
من رو به پاتیناژ دعوت کرد ...
سلام
یک نکته خیلی مهم ، خدا به چیزی که اراده کن باش فوری می باشد ... البته من نمی گم 35 مریم می گه ...
زیر پای آدم یهو خالی می شه مثل یه آدم که میخان اعدامش کنن ... بین زمین و زمان آویزان و معلق ...
البته بد نیست آدم گاهی این حس ها رو تجربه کنه ... امروز یهو صندلی زیر پای منو کشیدن ، طناب دور حلقم پیچید و من یاد اعدام افتادم ... چقدر سخته ... ولی اون اعدامی سریع می میره من هنوز بین زمین و آسمون آویزان هستم ...
یاد یه جمله افتادم یه مسج که همه به هم میدن و بی منظور ولی امروز معنی یکی از اونها رو فهمیدم ...
فقط خدا از پشت خنجر نمی زنه ...
یه ضرب الامثل معروف هست که خودم تولید کردم و برای همه نقل می کنم ... انتظار هر کاری رو از هر کسی داشته باش
ولی هنوز خودم نتونستم بهش عمل کنم ... سخته بعضی از کارها رو از بعضی از آدمها دیدن ...
پ.ن : زیر پای همه آدمها خالی هست ... فقط کافیه یه کم صندلی بلغزه
سلام
مردها طبق تحقیقات به عمل آمده کپی هم هستند ...
یک مدت ندیدن ادمهای این شهر یک اتفاق خوب هست ...
هیچ چیز جالبی پیدا نمی شه ...
تضاد یک قسمت خوبه وجود ادمه که می تونه به راحتی ادم رو دیونه کنه ...
تا بازگشت از سفر این پازل تکمیل می گردد ...
خدایا دوستت دارم ...
پ.ن : ندارد
لیست کل یادداشت های این وبلاگ