سلام
ت ت ت
ک ک ک ک
ر ر ر ر ر
ا ا ا ا ا ا
ر ر ر ر ر ر
پ. ن : از واژه بالا بیزارم ولی سایه همیشگی زندگی من شده ...
سلام
وقتی همه جا را برای چیزی که نمیدانی چیست بگردی و در انتها نیابی آن چیز ناشدنی را ، این سوال فکر و ذهن و روحت را نیش میزند که چرا ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
واقعا چرا ؟
پ.ن : کاش من هم توان تغییر فلسفه زندگیم را داشتم ...
سلام
وقتی مجنون می خواست برای لیلی کلمات عاشقانه بگوید حتما می گفت اگر تو بیایی من سر به راهت می دهم
اگر تو ... من
اگر تو ... من
تو می دانی من از هزاران مجنون سرگشته در بیابان می توانم عاشقانه تر بنوسم و هزاران بار بیشتر اگر تو ... من ، بنویسم
می دانی اگر اراده کنم آنقدر ادبی می نویسم تا ... ولی نمی نویسم ... چون من از تو می ترسم ... می ترسم در بین این همه عاشقانه که می خوانی حالت بد شود و ... می ترسم من را محکوم کنی به عاشقانه گفتن بی عشق ... من به هزار و یک دلیل از تو می ترسم و برای همین نمی نویسم ...
ولی وقتی می گویم دوستت دارم دوستم داشته باش
مگر نه اینکه حتی بین 4 عشق هم باید عدالت را رعایت کنی ؟
اگر عادلی امشب نوبت من است ...
شاید همین یک شب برای مردن من کافی باشد ، به امتحانش می ارزد .
سلام
اگر بدانم با همه دردهایم می خندی دردمندی را دوست میدارم ...
اگر ... هزاران اگر و ... می توانم برایت بگویم وبنویسم ولی نمی گویم ...می دانی همه این وقتها که نیستم یا تو رفته ای به چه چیز فکر می کنم ؟ که ...
چه کنم که قدم همینقدر است و تو هرگز این قد را دوست نداری
چه کنم که بیشتر نیستم وتو بیشتر می خواهی ... نگو نه که می دانم همین است
وقتی همه ایی که برایت هستند به اندازه عشقت نه به همان اندازه ولی کمی کمتر از اندازه عشقت دوستت دارند نمی توانی ...
به تو حق میدهم به اندازه همه حقهایی که هستی ولی نخواستن من به چه کاریت می آید ؟وقتی می گویم دوستت دارم دوستم داشته باش چرا دوستم نداری ؟
چراهای من از حلقم آویزانم کرده من تاب می خورم بر تارک نخواستن تو من تازیانه دوری تو را می خورم من ...
چرا یک شب نوبت من نمی شود اگر باید عدل را برای همه رعایت کنی ؟
سلام
تو می دونی من دارم دیونه می شم ؟
دارم به ته ته اش می رسم ؟
تو می دونی من خسته شدم ؟
پ. ن : به خدا خسته شدم
نمایشگاه کتاب هم نرفتم
دلم می خواست با یکی برم
نشد
نمی دونم چرا هیچ وقت نوبت من نمی شه
لیست کل یادداشت های این وبلاگ