mouse code

کد ماوس

سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خشم، خردها را تباه و از درستی دور می کند . [امام علی علیه السلام]
 
پنج شنبه 90 فروردین 4 , ساعت 11:25 عصر

سلام

امسال عید به دلیل کسالتی که دارم نمی تونم پا از خونه بیرون  بزارم و از آنجا که شاید خونه ما تنها خونه ایی در پایتخت باشه که از پیشرفت ماهواره بی نصیب مونده و به دلیل اینکه بابت همون مشکل توان خواندن ونوشتن را هم ندارم ناگزیر همه برنامه های شبکه های داخلی را نگاه می کنم و می تونم منتقد خوبی باشم برای صدا وسیما

در بین برنامه های بی کیفیت نوروز بهترین شبکه آموزش هست به خصوص با دو برنامه مشاعره نوروزی و رادیو هفت ،با اینکه عاشق داستانم ولی شعر هم دوست دارم به خصوص وقتی به شکل مشاعره باشد ولی این تنها یک دلیل نگاه کردن این برنامه است مهمترین دلیل نگاه کردن این برنامه احتمال شرکت کردن کسی است که بی اغراق سلطان مشاعره ادب پارسی است و بارها در برنامه های مشاعره نفر نخست شده است ، البته هنوز مطمئن نیستم که در این سری برنامه شرکت کرده ولی منتظر می مونم به امید اینکه شرکت کننده باشد ، شاعر معروف معاصر که مخاطب چند پست این وبلاگ هم بوده ...

منصور ضابطیان (مجری رادیو 7 ) را هم از روزنامه حیات نو و مصاحبه های جالبش می شناسم و کارهایش را دوست دارم...

پ.ن : علت نوشتن در مورد مشاعره را در پست بعد می نویسم

       بدترین شکنجه یک آدم با وقت زیاد این است که نتواند کتاب بخواند ،مثل من دارم می میرم از وقت داشتن و کتاب نخواندن( یه چیزی شبیه تشنه بودن و آب نخوردن)


دوشنبه 90 فروردین 1 , ساعت 10:22 عصر

سلام

هیچ اتفاقی نویی رخ نداده ،‌در ثانیه و دقیقه تحویل سال هیچ اتفاق تازه ایی نمی افتد عقربه ها  مثل همیشه بر

روی صفحه ساعت حرکت کردند ، هوا هیچ تغییری نکرد و...

هیچ دعایی مثل همیشه مستجاب نشد ... این همه هیاهو برای هیچ

سادگی است اگر فکر کنیم اتفاق بزرگی افتاده ... فقط یک شب بی خوابی نصیب مردم بی کار شد

این همه دعا ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

هر چه قرار است پیش آید می آید و ....

مردم اینفدر عجله دارند در ا ین زمان انگار واقعا قیامتی بر پا شد ...

پ.ن: آرامش امسال لحظه سال تحویل خیلی زیاد بود ،‌چون دعا نکردم ... ذوق نکردم ... حتی زحمت نشستن را هم نکشیدم

وقتی همه بین زمین و اسمان بودند با یک لبخند تلویزیو ن را خاموش کردم و چشمانم را بستم تا بقیه خواب مربعی چند دقیقه پیش را ببینم چون برای تحویل سال  فقط چند دقیقه ایی بیدار شدم

حتما امسال راحتترم چون منتظر مستجاب شدن دعاهای تحویل سالم نیستم ...


چهارشنبه 89 اسفند 11 , ساعت 12:6 صبح

سلام

وقتی نفس می کشیم احساس مهم بودن با هر دم در وجود ما رخنه می کند و با هر بازدم تثبیت می شود ... حس اینکه اینقدر برای اطرافیان مهم هستیم که با شنیدن نزدیک شدن ما به مرگ هراسان جامه بر تن پاره می کنند ... با این احساس امیدوارانه سر به آسمان داریم و مغرورانه از داشتن دوستانمان لبخند پیروزمندانه می زنیم ... این رویا آنقدر باقی می ماند که کسی در گوشه ایی این خبر را به دوستانش بدهد ... و متعجبانه می بیند این خبر انقدر که فکر می کرد برای دوستانش هولناک نیست ... و این شاید رفتن و قدم زدن در حوالی مرگ را برای انسان آسانتر کند و طعم گس مرگ را به ذائقه مشکل پسند انسان مزه دار کند ...

برای همین شاید شنیدن این خبر شوخی تلقی شود و لبخند مضحکه ایی بر لبان دوستان بنشاند که دوستش ندارم ...

پ. ن : خاک مرده سرده

       اگه ادم یادش نمی رفت که نمی شد زندگی کرد و...

      کاش می شد با مرگ طوری دیگر رفتار کرد

      کاش برای هر مرده طوری عزاداری می شد که گویا اولین مرده هستی است

      هیچ کس اندازه من به این حس نزدیک نیست ...


پنج شنبه 89 اسفند 5 , ساعت 12:50 عصر

سلام

گاهی بد جور دلم برات تنگ می شود ...

پ.ن: این روزها از آن بدجورها است


جمعه 89 بهمن 29 , ساعت 9:55 عصر

سلام

وقتی دیروز حجم بالای کتابهایی که دوست دارم بخونم و نخوندم را در قفسه های کتاب فروشی دیدم ...

وقتی یاد همه داستانهایی که باید نوشته بشن و ننوشتم افتادم ...

ترسیدم ...

فرصت خیلی کمه ... کمتر از چیزی که همه در وصفش گفتن

پ. ن : باید عجله کرد در غیر صورت مدیون نوشته های شایسته نوشتن و نوشته نشده می مونم


<   <<   6   7   8   9   10   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ